آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
IrAnI BiA 2
ﺑا ﺳﻼﻡ ﺧﺪﻣﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﮔﻠﻢ ﺧﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪﻳﺪ
خوش بهحالِ غنچههای نیمهباز
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک،
شاخههای شسته، بارانخورده پاک،
آسمانِ آبی و ابر سپید،
برگهای سبز بید،
عطر نرگس، رفص باد،
نغمۀ شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست
نرمنرمک میرسد اینک بهار
خوش بهحالِ روزگار
خوش بهحالِ چشمهها و دشتها
خوش بهحالِ دانهها و سبزهها
خوش بهحالِ غنچههای نیمهباز
خوش بهحالِ دختر میخک که میخندد به ناز
خوش بهحالِ جام لبریز از شراب
خوش بهحالِ آفتاب
ای دلِ من گرچه در این روزگار
جامۀ رنگین نمیپوشی به کام
بادۀ رنگین نمیبینی به جام
نُقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تُهیست
ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشۀ غم را به سنگ
هفترنگش میشود هفتاد رنگ
کوچه
بی تو، مهتابشبی، باز از آن كوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.
در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشۀ ماه فروریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:
ـ «از این عشق حذر كن!
لحظهای چند بر این آب نظر كن،
آب، آیینۀ عشق گذران است،
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!»
با تو گفتم: «حذر از عشق!؟ - ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،
چون كبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . .»
باز گفتم كه : «تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!»
اشكی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . .
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کُنی دیگر از آن كوچه گذر هم . . .
بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!
بايد گفت كه آبادان از مدل چهارمي استفاده مي نموده كه مختص به خود اين شهر و بومي شدهء همين شهر مي باشد، بدين معني كه هر فرهنگ و قوميتي كه به اين شهر وارد گشته، ضمن حفظ رسوم آئيني و بنيان هاي فرهنگي خويش، در اثر ارتباطات وسيع كاري، شغلي و تجاري ناشي از وجود يك شهر اصالتاً صنعتي و مدرن و بين المللي و نيز بدليل حضور بي نهايت فرهنگ هاي مختلف آشنا و بيگانه در اين شهر و همجواري و قرابت فيزيكي اين فرهنگ ها با يكديگر، با ساير فرهنگ ها نيز آشنا گشته و از آنها تاثير مي پذيرفت و خود نيز بر ساير فرهنگ ها نيز تاثير مي گذارد، كه سرعت و شدت اين تاثير گذاري نيز وابسته به چند عامل از جمله: تعداد و كثرت پيروان آن فرهنگ و آئين و يا نفرات آن قوم، پويايي و مقبوليت آن رسم و پيروان آن رسوم، ميزان نفوذ اداري و تجاري آن مردم، نحوهء ايجاد ارتباط و روابط عمومي آن قوم و قبيله، ميزان سودمندي و ايجاد نفع براي ساير اقوام و گروههاي مردمي و..... بوده است.به عبارت ديگر و بهتر مي توان گفت كه:
اين مدل چهارم، يعني قاعدهء فرهنگي شهر آبادان به گونه اي بوده كه در واقع وظيفهء هماهنگ سازي و يك كاسه نمودن اين فرهنگ ها و رسومات گاه تا حد بسيار زياد متفاوت را با يك ديگر بر عهده داشته است كه در اين راه بسيار نيز موفق عمل نموده تا آنجا كه در طول يك قرن گذشته، هرگز سابقه اي از درگيري هاي جدي قوميتي و يا ديني و مذهبي در اين شهر گزارش نگرديده است.
|
|||||||||||||||||
|